مبانی نظری و پیشینه تحقیق تعاریف و مفاهیم ویژگیهای شخصیتی در 58 صفحه با فرمت word و قابل ویرایش
صاحب نظران حوزه شخصیت و روانشناسی از کلمه شخصیت، تعریفهای گوناگونی ارائه دادهاند. از نظر ریشهای، گفته شده است که کلمه شخصیت معادل کلمه" Personality" است. درحقیقت از ریشه لاتینپرسونا[1]گرفته شده که به معنای نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم باستان، بازیگران تئاتر بر چهره میگذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیت هر فرد، ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمیز او از دیگران باشد. شخصیت از بنیادیترین مفهوم روانشناسی است. روانشناسی شخصیت حوزهای است که به بررسی ویژگیهای فردی اعم از هیجانی و رفتاری میپردازد که معمولاً ثابت و قابل پیشبینیاند و در زندگی روز مره قابل پیگری هستند (کاپلان و سادوک، 2003). آلپورت[2]شخصیت را سازمان پویای درون شخص می داند که از نظامهای روانی جسمانی تشکیل یافته است، این نظامها، الگوهای شاخص رفتار، افکار و احساسات شخص را ایجاد میکند (پورشریفی،2004؛ نقل از عبدی و همکاران،1387).
همه افراد به حکم آنکه مدیرند، به یک شیوه عمل نمیکنند؛ مانند سایر افراد جامعه تفاوتهای فردی، استعدادها، انگیزهها، رغبتها و تمایلات مخصوص به خود دارند و از نگرش، دانش و نظام ارزشی متفاوتی برخوردارند. این تفاوتها اگرچه به ظاهر ممکن است جزئی باشند، هنگامی که از فرایندهای واسطه شناختی افراد عبور میکنند به تفاوتهای بسیار بزرگ و نتایج رفتاری کاملاً متفاوت میانجامند. چنین تفاوتهایی عمدتاً از تفاوتهای ناشی از شخصیت هریک از افراد سرچشمه میگیرد. شخصیت یکی از عوامل مهمی است که بر عمل و رفتار مدیران تأثیر میگذارد و این تأثیرپذیری از شخصیت در نهایت در تصمیمات مدیریتی و رفتار سازمانی آنان مؤثر خواهد بود. پیرامون تناسب شغل و شاغل تحقیقات زیادی انجام شده که هر کدام از دیدگاه خاصی به رابطۀ شخصیت کارکنان و شغل یا ابعاد مختلف شخصیت و رضایت شغلی پرداختهاند. آنچه از نتایج مطالعات و تحقیقات استنباط میشود این است که تنها حقوق و دستمزد نیست که بین فرد، شغل و سازمان پیوند برقرار میکند، بلکه خصوصیات روانی و رفتاری، فرهنگ اجتماعی و در بعضی مواقع عوامل جسمانی و فیزیولوژیک در تقویت یا گسستن این پیوند تأثیر دارد. پیچیدگی خصایص رفتاری و شخصیتی باعث پیچیده شدن این روابط میگردد (جهرمی و حسینی، 1386).
شخصیت، متغیر دیگری است که در رهبری اثربخش موثر است. در معادلات رفتار سازمانی یکی ازمتغیرهای روانی، شخصیت فرد است. انسان موجودی است پیچیده که ویژگیهای او نه تنها منحصر به فرد است، بلکه ویژگیهای فردی ثابتی نیز ندارد، به این معنا که در مقابل پدیدههای مشابه رفتار یکسانی از او سر نمیزند و به این ترتیب کمتر میتوان واکنشهای رفتاری را به طور دقیق پیشبینی کرد. به نظر اتکینسون و هیلگارد شخصیت عبارت است از الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که سازگاری فرد با محیط را تعیین میکند. شلدون نیز معتقد است شخصیت سازمان پویای جنبههای ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی آدمی است. پرون بر این عقیده است که شخصیت بیانگر آن دسته از ویژگیهای فرد است که الگوهای ثابت رفتاری را نشان میدهد (براهنی و دیگران،1385).
ماهیت شخصیت
شخصیت، عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که وجوهی از اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد اعم از افکار، احساسات و اعمال را تعیین میکند که استمرار زمانی دارند. در نتیجه نمیتوان به سادگی آنها را به عنوان نتیجه اختصاصی فشارهای اجتماعی و زیستشناختی موقتی در نظر گرفت. تنها بخشی از این گزاره که ممکن است نیازمند توضیح باشد، گرایشها و خصلتهاست. «گرایش ها» عبارتند از: فرآیندهایی که جهتگیری در افکار، احساسات و اعمال را معین میکنند؛ و «خصلت ها» عبارتند از: ساختارهای ثابت شخصیت که نه برای حرکت به سوی اهداف یا تحقق کارکردها، بلکه برای تبیین واقعیت و محتوای اهداف یا مقتضیات بهکار میروند. «خصلت ها» نیز برای تبیین افکار، احساسات و اعمالی که در ظاهر بیش از آنکه جهتدار باشند، در طبیعت تکرار میشوند، به کار میروند. نمونهای از یک گرایش میتواند تلاش برای وصول به کمال در زندگی باشد، در حالیکه خصلتهای مرتبط، آرمان هاییمانند زیبایی یا بزرگواری که کمال را معین میکنند، هستند (وطن خواه و ابوالقاسمی، 1388).
کارکردهای روانشناختی
چهار کار کرد روانشناختی عبارتند از: حس کردن، شهود، تفکر و احساس.حس کردن[3] و شهود[4]با هم به عنوان کارکردهای غیرعقلانی دستهبندی شدهاند؛ آنها از فرایند عقل استفاده نمیکنند. حس کردن، تجربه را از طریق حواس بازآفرینی میکند، به همان صورت که عکس شی را کپی میکند.
شهود، مستقیماً از محرک بیرونی ناشی نمیشود. دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر و احساسکارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیات را شامل میشود. کارکرد تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربهای درست یا غلط است، شامل میشود. نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت میگیرد بر حسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز میشود. همان گونه که روان انسان، مقداری از هر دو نگرش برونگرایی و درونگرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روانشناختی برخوردار است و همانگونه که یک نگرش مسلط است، فقط یک کارکرد مسلط میباشد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخص پنهان هستند (ریحانی و زینی، 1386).
ديدگاههاي موجود درباره شخصیت
ديدگاههاي موجود درباره شخصیت، به دو دسته اصلی تقسیم میشوند
الف) التقاط گرایی خیرخواهانه
ب) طرفداری متعصبانه
بسیاری از موارد درباره شخصیت، در یکی از این دو دسته قرار میگیرند؛ اما نوع سومی هم هست که دارای اهمیت قابل توجهی است. این دسته، از گرایش التقاطگرایی خیرخواهانه، گستردگی و موازنه را کسب میکند که برای بررسی بسیاری از نظریههای مربوط به شخصیت ضروری است. همچنین از طرفداری متعصبانه، این عقیده را وام میگیرد که برخی از نظریهها از سایرین بهترند. رویکرد کلی تحلیل تطبیقی است با هدف پرده برداشتن از شباهتها و تفاوتهای میان بسیاری از رویکردهای موجود به شخصیت. تحلیل تطبیقی در جستجوی فهم بهتر، جامع، منظم و ارزیابی کننده است. اگر چه رویکردهای التقاطگرایی خیرخواهانه و طرفداری متعصبانه، هر یک مزایایی مختص به خویش دارند، با این حال، هنگامی که تعدادی از نظریههای سازگار در دسترس باشند، نه رویکرد التقاطگرایی خیرخواهانه موجب رشد این حوزه علمی خواهد شد و نه رویکرد طرفداری متعصبانه (وطنخواه و ابوالقاسمی،1388).
ساختار و اندازهگيري شخصيت
از نظر آيزنك شخصيت هر فرد گرايشهاي ديرپاي سرشت او و آن واقعيت بنيادين است كه زمينه ساز تفاوتهاي فردي در رفتار محسوب ميشود. او براساس مطالعات روانشناسختي و فلسفي دريافت كه توصيفات مشابهي از انواع شخصيتهاي خاص انساني پديد آمده و اين توصيفها در طول تاريخ حفظ شده اند (آيزنك، 1953) از زمان فلاسفه يونان تا روانپزشكي قرن بيستم تمايل به طبقهبندي افراد وجود داشته و دارد. يونانيان از چهار طبقه استفاده كردهاند: سوداوي[5]، صفراوي[6]، دموي[7] و بلغمي[8]. اينها طبقاتي هستند كه افراد را در آنها جاي ميدادند. اما يك شخص را نميتوان با يكي از اين طبقات توصيف كرد. روش ديگر براي فهم تفاوتهاي فردي، استفاده از بعد[9] است. مفهوم بعد از اين نظر از مفهوم تيپ متفاوت است كه افراد را به هر صورت ميتوان در يك بعد قرار داد اما تعلق يك فرد يه تيپ خاصي مسئله همه يا هيچ است، يعني در تيپها حالت مركبي وجود ندارد. آيزنگ از تئوري كرچمر[10] درباره پسيكوزها بهره گرفته است. براساس آن تئوري فرض شده افراد بهنجار و نابهنجار را ميتوان تنها در يك بعد يا پيوستار پسيكوزي در دامنهاي از اسيكزوفرني تا افسردگي- شيدايي درجهبندي كرد. بيماران مبتلا به اسكيزوفرني و افسردگي- شيدايي در دو سر طيف وافراد بهنجار در وسط آن قرار ميگيرند (مانی،1383).
آيزنک از تئوري يونگ[11] درباره شخصيت نيز تأثير پذيرفته است. يونگ معتقد بود كه افراد يا تمايل به برونگرايي دارند يعني جهت انرژي غريزي يا ليبيدوي شخص (كه صرفاً جنسي نيست) به سمت بيرون است و يا تمايل به درونگرايي دارند، يعني جهت اثر غريزي آنها به سمت دنياي دروني ذهني است (آيزنك، 1988 ص 9). يونگ اين مفهوم را براي تبيين اختلالهای رواني نيز بكار برده، معتقد بود افراد مستعد علائم نوروتيكي هيستري، برونگرا[12]، و افراد مستعد اختلالهای اضطرابي، درونگرا[13] هستند.آيزنگ معتقد است كه يونگ در گسترش مفاهيم برونگرايي و درونگرايي سهمي نداشته و درباره او ميگويد: «هر آنچه در نظرش تازه است درست نيست و هرآنچه درست است تازه نيست». نظر آيزنك درباره شخصيت طوري طرح شده تا همه اين ديدگاهها را دربر گيرد. او ديدگاه چند بعدي را كه در تضاد با رويكرد تيپ شناسي است پذيرفته است.
ابتدا آيزنك (1953) تصور ميكرد فقط دو بعد براي توصيف شخصيت آدمي كافي است؛ درونگرايي-برونگرايي و نوروزگرايي[14]- ثبات بعداً (آيزنك وام دبليو آيزنك، 1985) او بعد سومي بنام پسیكوزگرايي[15] را نيز اضافه كرده است. دو بعد درونگرايي- برونگرايي و نوروزگرايي- ثبات چهار طبقه تشكيل ميدهند كه قابل انطابق با تيپهاي يوناني هستند. صفراويها و دمويها داراي سلسله ويژگيهاي مشتركي هستند كه بايد بنا به اصطلاحات امروزي آنها را برونگرا ناميد، حال آنكه سوداويها و بلغميها به درونگرايي شبيهترند. بعد كرچمر كه بوسيله آيزنك استفاده شده مشابه بعد درونگرايي و برونگرايي است. دو تعبير نوروزها از يونگ يعني اضطراب و هيستري مشابه درونگرايي نوروتيك و برونگرايي نوروتيك، يا تيپهاي يوناني سوداوي و صفراوي است (مانی،1383).
نظریه ها و رویکردهای شخصیتی
رویکرد روان تحلیل گری
در رویکرد روانتحلیلگری شخصیت، کوشش میشود که تفاوتهای فردی با بررسی چگونگی اثر متقابل نیروهای روانی ناهشیار با افکار، احساسها و رفتار تبیین شود. زیگموند فروید پدر نظریه روانکاوی است که اندیشههای او را درباره شخصیت به اختصار بررسی خواهیم کرد (شولتز و شولتز[16]، 1998؛ نقل از سيد محمدي،1389). فروید[17] کارکرد انسان را با اصطلاحهای فیزیولوژیکی تفسیر میکرد. او براساس آموزش پزشکیاش میدانست که بدن انسان از طریق ایجاد و صرف نوعی انرژی جسمانی عمل میکند. غذا در بدن به شکلی از انرژی تبدیل میشود و برای تأمین کارکردهایی همچون نفس کشیدن، گردش خون و فعالیت عضلانی و غددی به کار میرود. ذهن نیز دارای کارکردهایی است. ذهن دنیای خارج را ادراک میکند؛ فکر میکند، تصور مینماید و به یاد میآورد. در تمثیلی با بدن، فروید چنین انگاشت که ذهن نیز کارکردهایش را با استفاده از انرژی روانی به انجام میرساند که این انرژی در شکل و نه نوع با انرژی جسمانی بدن تفاوت دارد. علاوه بر این، وی بر پایة اصل بقای انرژی فرض کرد که انرژی بدن میتواند به انرژی روانی تبدیل شود و برعکس. بنابراین انرژی بدن بر ذهن اثر میگذارد. پیوند میان این دو شکل انرژی مرز میان روان و تندر مفهوم غریزه نهفته است. در تعریفی کوتاه میتوان گفت که غریزه عبارت است از بازنمایی محرکهایی در ذهن که خاستگاهشان درون بدن است. غریزه جزء یا واحد بنیادی نظریه شخصیت فروید گردید. غریزه نیروی انگیزاننده و پیشراننده شخصیت است که نه تنها محرک رفتار است، بلکه جهت آن را نیز تعیین میکند. محرکهای غرایز عوامل درونی هستند، مانند کمبود بافت و نسوج که موجب حالت گرسنگی میشود. این محرکهای فیزیکی از درون بدن سر بر میآورند و به بهترین شکل میتوان آن را به عنوان نیاز توصیف کرد. هنگامی که نیازی مانند گرسنگی برانگیخته میشود، حالتی از برانگیختگی فیزیولوژیکی را در بدن ایجاد میکند؛ یعنی یک انرژی فیزیولوژیکی. این انرژی بدنی یا نیاز در ذهن تبدیل به یک میل میشود. بنابراین غریزه هدفمند میشود. هرچند هدف هر غریزه ثابت است، اما فرد میتواند راههای متفاوتی را برای دستیابی به هدف در پیش گیرد. تصور فروید بر این بود که انرژی روانی میتواند با اشیای جانشین جابهجا شود؛ او در تعیین شخصیت یک فرد بالاترین اهمیت را برای این جابه جایی انرژی قائل شد. اگرچه غرایز منبع انحصاری انرژی برای رفتار هستند، اما این انرژی میتواند به راههای متنوعی جابهجا شود. همین تنوع است که گوناگونی موجود در رفتار انسان را تبیین میکند. تمام انواع رغبتها، رجحانها و نگرشهای ما آدمیان بزرگسال از دید فروید عبارتند از جابهجاییهای انرژی از اشیاء آغازین که نیازهای غریزی را ارضاء میکنند (شولتز و شولتز، 1998؛ نقل از سيد محمدي،1389).
دیدگاه برن درباره شخصیت یک دیدگاه اجزا نگرانه و چندگانه است. برن به سه نوع حالت نفسانی اعتقاد دارد که عبارتند از : روان بیرونی، روان نو و روان باستانی.
1. روان بیرونی: به شیوهای تقلیدی و قضاوتی شکل میگیرد و در صدد است که مجموعههایی از معیارها و ملاکهای اکتسابی را به اجرا در آورد.
2. روان نو: عمدتاً به تبدیل محرکها به مجموعه اطلاعات تمایل دارد و نیزبه پردازش و بایگانی این اطلاعات بر تجربیات قبلی علاقمند است.
3.روان باستانی: تمایل دارد که براساس تفکر مبرا از منطق و ادراکهایی که بطور ضعیفی از هم متمایز و یا تحریف شدهاند به طور ناگهانی و ناآگاهانه تری واکنش نشان دهد. برن تحلیلهای این سه حالت نفسانی را تحت عنوان حالت های من معرفی میکند.
حالتهای من سه گانه او عبارتند از : حالت من والدینی، حالت من بالغ و حالت من کودکی. حالت من والدینی از روان بیرونی، حالت من بالغ از روان نو و حالت من کودکی از روان باستانی نشات میگیرد.
1. Persona
2. Allport
1. Sensing
2. Intuition
1. Melancholic
2. Holeric
3. Sanguine
4.mucous
5. Dimension
1. kretschmer
جزئیات:
توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی و فارسی دارد (به شیوه APA)
مبلغ واقعی 20,000 تومان 30% تخفیف مبلغ قابل پرداخت 14,000 تومان
برچسب های مهم
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا